سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز هشتم

    نظر

هشتم هم داره به پایان می رسه. مثل همه روزهای گذشته و مثل همه روزهایی که خواهند آمد و تمام خواهند شد.

یک چیزی هست که ماندگارشون می کنه و گذشتشون رو توام با شادی و رضایت و اون هم در زمان حال بودن هستش. خیلی دارم تمرین می کنم خیلی زیاد که ذهنم دائم غوطه ور در افکار در هم نباشه. مراقبه صبح ها خیلی کمک می کنه اما امروز تصمیم گرفتم در هر کاری که می کنم و هر جایی که هستم سعی کنم همان حال را زندگی کنم. خیل وقتها وقتی سوار ماشین می شدم فکرم دائم به دور و نزدیک سفر می کرد. خیلی خیابانها را نمی دیدم. حتی اگر کسی از نشانه ای خاص که در مسیر بود حرف می زد شاید من یادم نمی آمد. چون در حقیقت جای دیگری بودم. امروز سعی کردم همانجا باشم کنار دیگران. از پشت شیشه به بیرون نگاه می کردم به مردم که در رفت آمد هستند در این روزهای نزدیک به بهار. به خیابانها نگاه می کردم به شاخه ها که باید کم کم سبز شوند. حس خیلی خوبی بود.

اما از اینها که بگذریم یکی دو روزه خیلی نشاط روزهای قبل را ندارم با اینکه همه چیز خوبه. مثل آدمهایی هستم که با شوق و ذوق رژیم لاغری گرفتند و همه موارد را رعایت کردند اما ناگهان وزنشون ثابت شده و دیگه کاهش نداره. من هم خیلی تغییرات خوبی دارم اما مثل دو سه روز اول نیستم. شاید طبیعی باشه چون بدن نسبت به تغییرات واکنش نشون می ده.

در هر صورت دوست دارم دوباره اون روحیه شادی عمیق را در خودم ایجاد کنم. باید فکر کنم چه کار می شه کرد......

یک تجربه: من برای جلوگیری از عصبانیت توی این وبلاگ از خیلی چیزها حرف زدم از دادن تستهای مختلف سلامتی و مراقبه و تفکر مثبت اما تازگی ها متوجه شدم خوراکیها چقدر نقش مهمی در خلق و خو دارند. اگر خیلی عصبی و بی حوصله اید حتما یک تغییری در رژیم غذاییتون بدید. میوه های تازه و سبزیجات و سالاد را در برنامه تون بگنجانید. از چربی و شیرینی و شوری پرهیز کنید و مخصوصا گوشت قرمز را به حداقل برسونید.


روز هفتم

    نظر

یک هفته به پایان رسید. به همین سادگی به همین سرعت..........

خوب بود خیلی بیشتر از خودم راضیم. راضی بودن صفت خیلی خوبی است. آنقدر خوب که باید برای راضی شدن خیلی تلاش کرد. آدم ناراضی فقط ناراضی نمی مونه کم کم عصبی می شه. حسود می شه، طمع کار میشه بخیل و تنگ نظر میشه............ و یک روز می بینه دیگه هیچ چیزی خوشحالش نمی کنه. مثل مسخ شدن کم کم پیش میاد. خیلی آرام آرام. بعد یک روز می رسه که دیگه حتی خودش هم از خودش می ترسه....

این روزها را خیلی سخت به دست آوردم اما می دونم که هر لحظه باید مراقب باشم چون به آنی غفلت دوباره برمیگردم به عقب.

 

من پیامهای خصوصی را می خوانم. اما به شرط امانت عمومی نمی کنم.

وقتی می بینم کسی برای من از عصبانیتش با فرزندش نوشته و از اون ابراز ناراحتی کرده خیلی خوشحال می شم چرا خوشحال؟؟ چون این اولین قدمه. اولین قدم یعنی آگاهی از اینکه با فرزندت خوب رفتار نمی کنی. یعنی به این درک رسیدی که رفتارت اشکال داره. یعنی متوجهی و می دونی داری اشتباه می کنی. این خیلی مهمه. اما همه سعیتون رو بکنید وقتی به این آگاهی رسیدید حتما راه حل پیدا کنید. حتما دنبال برطرف کردنش باشید. طولش ندید. هر کاری دارید رها کنید و فقط دنبال برطرف کردن این اشکالتون بشید. این را بذارید توی اولویت اولتون. پشت گوش نندازید و جدی بگیریدش. چون در غیر اینصورت خیلی اذیت می شید. ممکنه به عذاب وجدان دچار بشید و خودتون رو سرزنش کنید و برای رها شدن از این حس دائم به فرزندتون امتیازات بیجا بدید. بخواهید به روشهای نادرست جبرانش بکنید. یا ممکنه احساسات ناخوشایند سراغتون بیاد مثل اینکه مادر خوبی نیستید، یا حتی خودتون را لایق مادری ندونید. این حس هم اگر طولانی بشه ضررش هم به خودتون می رسه و هم به فرزندتون......

توی این وبلاگ راهکارهای زیادی نوشتم. کارهایی که خودم رو با سختی زیاد مقید به انجامشون کردم. خیلی روزها شکست خوردم. خیلی روزها راه حل پیدا کردم و نتونستم انجامش بدم. عصبانیت از من قوی تر بود از من سر سخت تر بود. خیلی تلاش کردم. روزها می گذشت و من هنوز یک مادر عصبانی ناراضی بودم. دخترم بزرگ میشد و من هنوز کوچک و ناتوان و ضعیف بودم. اما بالاخره شد . الان حالم خیلی بهتره شخصیت دخترم داره کم کم شکل می گیره و من دیگه اون مادر طلبکار که بیشتر شبیه نامادری بود نیستم.

خواهش می کنم مطالب این وبلاگ را بخونید برید پیش مشاور کتاب بخونید تلاش کنید حتما راه حل پیدا می شه. من هم اگر بتونم کمکی کنم حتما دریغ نخواهم کرد برای من پیغام بذارید و اگر نیاز دارید با یک ناشناس صحبت کنید حتما برام بنویسید مطمئن باشید می خونم و همه تلاشم را می کنم که کمکتون کنم.

 


روز ششم

    نظر

روز ششم هم به پایان رسید.

خوشحالم.

روزها گر رفت گو رو باک نیست              تو بمانی ای که چون تو پاک نیست

اینجا می نویسم که یادم بمونه یک زمانی اینقدر حالم خوب بوده. یادم بمونه که ممکنه که آدم اینقدر عمیق آرام و شاد باشه. اینجا می نویسم که این حال خوب بهایی داره که گران و دست نیافتنی نیست اما هر لحظه و هر جا باید مراقبش بود و هیچ وقت ازش غافل نشد.

خدایا چرا اینقدر غافلانه خودم را از این حال محروم می کنم. چرا هر بار با یک اتفاق کوچیک هی دور و دورتر می رم تا جایی که توی یک جنگل تاریک و سیاه گم می شم. همه انحرافها حالا چه فکری باشه چه رفتاری و اخلاقی و چه دوری از خداوند با یک قدم کوچیک شروع می شه. یک قدم خیلی خیلی کوچیک. اگر حواست نباشه و برنگردی به مسیر می بینی همون یک قدم کوچیک تو رو برده به جایی خیلی دور با قدمهای بعدی...............

از نصیحت کردن بدم میاد از اینکه با اینهمه نقصی که حداقل خودم از خودم سراغ دارم بخوام به دیگران درس درست زندگی کردن بدم. اما حیفم میاد که توی این حال خوب دیگران را شریک نکنم. توی این حال خوب که با چند تا نکته ساده به دست میاد و البته متاسفانه اگر متصل نباشه از بین می ره

1- همه چیز در دستان مهربان خداونده. هیچ ترسی نیست هیچ تاریکی نیست هیچ غمی و هیچ مشکلی نیست تا او هست

2- گذشته رفته و هیچ وقت بر نمی گرده پس ببخشش دوستش داشته باش و اگر نمی تونی دست از سرزنش کردن و غصه خوردن بردار و بهش فکر نکن. آینده نیامده و هیچ کس هم نمی داند که آیا قرار است بیاید یا اگر آمد چه اتفاقهایی قرار است رقم بخورد. پس نترس شاد باشد امیدوار باشد همین ثانیه های الان آینده را می سازد. در زمان حال حضور داشته باش و برای آینده از خداوند یاری بخواه.

3- هر آدمی باید یک زنگی داشته باشه که آگاهش کنه داره اشتباه می کنه یا خیر. زنگ من اینه که وقتی آرام و شاد نباشد یعنی یک جای کار می لنگه. اگر غصه می خورم، اگر می ترسم، اگر مضطربم، اگر ناامیدم اگر حسادت می کنم و به روزی خودم راضی نیستم اگر راضی نیستم مطمئنا دارم اشتباه می کنم. هییییییییییییچ غمی تا وقتی خداوند هست معنا نداره. نه اینکه انسان بی تفاوت باشه و اصلا در برابر هیچ اتفاقی واکنش نشان نده. بلکه در وقت غم در وقت غصه و تنهایی و نا امیدی فقط به یاد خدا باشه و بدونه که او می تونه برطرفش کنه. یادم باشم این حالتها اومدن که من رو بزرگ کنن و برن. اینها امتحانهایی هستند که برای قبول شدن من اومدن. ماندگار نیستن.

 


روز پنجم

    نظر

فقط پنج روز گذشته اما امروز یک کمی از روال برنامه خارج شدم. من همیشه با انرژی خیلی خوب و زیادی کارم را شروع می کنم اما دو تا مورد را از همین حالا که تقریبا اول راهم باید برای خودم در نظر داشته باشم اول اینکه دربرابر اتفاقاتی که آماده نیستم معمولا از برنامه هایم فاصله نگیرم. دوم اینکه معمولا وقتی حدود ده روزی از برنامه ام می گذره انرژی و انگیزه اولیه ام کمرنگ می شه. باید اعتراف کنم که هر بار همینه! اما این بار تصمیم گرفتم این مورد را اصلاح کنم. برای این کار باید برنامه ای را که روز اول برای خودم نوشتم چند بار بخونم. دوم اینکه تمرین اراده کنم یعنی هرجا که می بینم دارم از برنامه خارج می شم دوباره برگردم و شروع کنم.

این کار دقیقا مثل مراقبه کردن می مونه یعنی همانطور که ذهن را دائم از خیالهای دور و نزدیک روی زمان حال متمرکز می کنم باید هر لحظه تلاش کنم همه تفکرات و برنامه هایی که من را از هدف اصلیم دور می کنه از ذهنم برانم و ازشون فاصله بگیریم.

با نزدیک شدن به روزهای جشن و مهمانی می دونم که کم کم این برنامه از روال ممکنه خارج بشه پس باید تا جایی که برای من امکان داره سعی خودم را بکنم که به بیراهه نرم.

یکی از راهها نوشتنه با نوشتن می شه فکرها و کارهایی که باید انجام بدم را مرتب کنم و بگذارمشون یک گوشه .

یک راه دیگه خوندن برنامه است.

راه سوم فکر کردن به روز آخر چله است به برگشتن به عقب و نگاه کردن روزهایی که با سلامت و خوبی سپری شدن و لذت بردن از اینکه توانایی مدیریت برنامه ام را داشتم. 

راه چهارم اینه که تا جایی که می شه فقط روی هدف اصلی متمرکز موند و از اهداف دیگه دوری کرد.

خدایا قول می دم همه تلاشم را برای زندگی آرام و در جهت رضای تو بکنم. کمکم کن قدمهایم استوار باشد و نلغزم. کمکم کن دنیا و آنچه در آن است مرا از تو دور نکند. کمکم کن قول و قرارهایم را فراموش نکنم و هر لحظه به یادت باشم.


روز چهارم

    نظر

سلام بر روز چهارم

من تصمیمم را گرفتم. خداحافظ گذشته  خداحافظ خاطرات تاریک خداحافظ احساس گناهکاری و مقصر بودن خداحافظ حس به اندازه کافی خوب نبودن خداحافظ ترسهای کوچک و بزرگ خداحافظ نگرانیهای شکننده خداحافظ ترس از گذشته و آینده خداحافظ ترس از اتفاقات ناگوار خداحافظ خیالات باطل خداحافظ حساسیتهای پوساننده........................

سلام بر زندگی تازه سلام بر احساس تازه احساس نزدیکی به خداوند سلام به روزهای روشن به آینده زیبا  سلام به خودم که انسانی دوست داشتنی هستم و هر چه که باشم قطره ای در دریای لایتناهی خداوندم............