سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

آدمهای عصبانی حتی وقتی عصبانی نیستند

    نظر

 آدمهای دائما عصبانی همیشه کمبود انرژی دارند چون انرژی مفیدشان را حداقل در دو جا هدر می‌دهند.

اول توی ذهنشان، چون ذهنشان همیشه عصبانی، طلبکار، غرغرو، سرزنشگر و ناراحت است. در این صورت عصبانیت مثل یک کیسه سنگین است که حتی وقتهایی که بروز نمی‌کند و در ظاهر همه چیز آرام است روی کول آنها سنگینی می‌کند. یا مثل گلوله های آهنی سنگینی است که آدم همیشه آن را توی دستهایش حمل می‌کند و همین که شرایط کمی نامساعد شد آنها را توی سر و صورت آدمهای دیگر پرت ی‌کند (بله به همین اندازه خشن و دلخراش است). متاسفانه این آدمها همیشه نزدیکترین‌ها هستند، همسر، فرزند ، مادر ، پدر... و بی دفاع‌ترین‌ها یعنی کوچکترها و آدمهایی که زودتر تسلیم می‌شوند.

دوم برای تظاهر کردن، مثلا در بیرون از حلقه کوچک خانواده کسی من را با صفت عصبانی نمی‌شناسد و این نشانگر حقیقت تلخ دیگری است: انرژی عظیمی که برای نشان دادن چیزی که نیستم هدر کرده‌ام. اسمش را شاید بشود ریا گذاشت ریای ناخودآگاه. یعنی آدم یاد می‌گیرد اگر در اجتماع زود عصبانی بشود و به همه بپرد طرد می‌شود و چه بسا شغل، دوستان یا موقعیت اجتماعیش را از دست بدهد بنابراین خیلی زور می‌زند که عصبانی نشود (نه اینکه عصبانیت را درمان کند بلکه مخفی می‌کند).  این مخفی کردن عصبانیت هر چقدر هم که ناخودآگاه باشد و حتی آنقدر نامحسوس که متوجه نشوم اما مخرب هست. آدمی که ناخودآگاه انرژی زیادی برای تظاهر به چیزی که نیست صرف می‌کند انرژی لازم برای کارهای دیگر را نخواهد داشت.

حالا دارم جلوی این هدر رفتن انرژی را می‌گیرم .اول اینکه ذهنم را هر روز چند بار تمیز می‌کنم، دلخوری از آدمهایی که محبت من به آنها یک طرفه شده، دلخوری از دوست بد قول، عصبانیت از اینکه به برنامه‌ای که برای ورزش کردن داشتم عمل نکردم، عصبانیت از خانه به هم ریخته و غیره را با چند نفس عمیق می ریزم بیرون. با خودم می‌گویم اینها واقعا ارزش ندارند که برایشان انرژی هدر کنم، انرژیم را برای کارهای بهتر ذخیره می‌کنم. (هر چند که خیلی سخت است و مثل توی فیلمها، افکار خسته‌کننده باز مثل کرم از گوشه و کنار ذهنم بیرون می‌آیند اما تمرین می‌کنم هر دفعه مهارشان کنم).  دوم اینکه در خانه هم که از چشم قضاوت‌گر دیگران در امانم، به این باور رسیده‌ام که برای خودم و برای نزدیکانم بهتر است که آرام و خونسرد باشم. یعنی الان دیگر اگر در بیرون از خانه آرامم مثل سابق برای حفظ آبرو نیست از روی آگاهی و با انتخاب خودم هست. از در جمع بودن لذت بیشتری می‌برم، تقریبا همان هستم که می‌نمایم و ظاهر و باطنم تقریبا یکی شده. می گویم تقریبا چون هنوز کامل نشده، اما  توی تصوراتم برای این انرژی که ذخیره می‌شود هزار تا برنامه نوشتم. اینکه یک زبان دیگر یاد بگیرم اینکه خلاقانه‌تر فکر کنم و اصلا همین که آرام باشم و احساس رضایت درونی داشته باشم برایم کفایت می‌کند.


غلبه بر عصبانیت با جدول و امتیاز دادن

    نظر

جدولم را درست کرده‌ام. کارهایی را که معمولا در مواقع عصبانیت انجام می‌دهم لیست کرده‌ام عکس العملهای درستی  را هم که دوست دارم انجام بدهم لیست کرده‌ام . واقعا عالی است با اینکه اصلا انتظار پیشرفت یک شبه و ناگهانی را ندارم و اتفاقا معتقدم تغییرات باید به تدریج مداوم و آرام باشد اما این جدول خیلی کمک موثری است. یعنی کلا نوشتن معجزه می‌کند. ممکن است بارها در ذهنمان به چیزی فکر کنیم و تحلیل کنیم و نتیجه‌گیری کنیم اما نوشتن واقعا چیز دیگری است. نوشتن ذهن را منظم و آرام می‌کند و زشتی و زیبایی چیزها را هم واقعگرایانه‌تر بازگو می‌کند. از اینکه بعد از این همه تغییر و تمرکز و تمرین دیروز وقتی از نق نقهای دخترم عصبانی شدم با تندی دست دخترم را گرفتم و آز آشپزخانه بیرون بردم تا دیگر صدایش را نشنوم، تعجب کردم. درست است دیگر تقریبا غر نمی‌زنم و کلاما خشونت به خرج نمی‌دهم اما وقتی جلوی خشونت رفتاری تیک زدم و توضیح دادم چه کار کرده‌ام خیلی از رفتارم خجالت کشیدم. یعنی فکر کردم اگر یک زن همسن و سال خودم را می‌دیدم که دست یک دختر کوچکش را به خاطر نق نقهایش محکم گرفته و کشیده چه عکس‌العملی نشان می‌دادم؟ مسلماً فکر می‌کردم عجب آدم عصبی و خشنی است؟ اما آن زن خشن من بودم! یعنی آن خشونت در درون من زندگی می‌کرد. کارهای خوبی هم داشتم مثلا همین که از زیر کتاب خواندن برای فرزندم در نمی‌روم، از اینکه با دیگران هم با ملایمت رفتار می‌کنم خوشحال شدم اما واقعا خصوصیات بد خیلی من را منزجر می‌کند. از تصویری که جدولم از خودم به من می‌دهد تعجب می‌کنم مثل آینه درست است اما پذیرش آن شرم آور است .

باز هم تمرین می‌کنم هر چند هنوز برای خیلی سوالها جواب ندارم، هر چند که هنوز برای عصبانیت و پرخاشگر بودن دخترم راه حل ندارم برای اعتماد به نفس کمش راه حل ندارم و خودم را مقصر می ‌دانم و هر چند که نزدیکانم هنوز من را به صفت عجول بودن و عصبانی بودن می‌شناسند اما همین آرامش درونی برای من کافی است تا به راهم ادامه بدهم و خسته نشوم. بالاخره بیدار شدن از خواب غفلت و آگاهی رنجهای خودش را دارد اما لذت بی نظیری هم دارد که تحمل را آسان می‌کند.

 

پی نوشت: بعد از این همه مدت که درباره عصبانیت نوشتم تنها زیر پست قبلی یک نظر مرتبط با چیزی که می‌نوشتم دریافت کردم. برای همه کسانی که مثل من هستند مثل الآن من یا مثل قبل من، صمیمانه آرزوی تغییر و تحول مثبت دارم. آدمهای همیشه عصبانی را خیلی درک می‌کنم هر چند که دلیلش را ندانم ،  چون آدمهای تنها و غمگینی هستند هیچ کار خوبشان به چشم کسی نمی‌آید، بس که عصبانیتشان همه خوبیهایشان را نابود می‌کند. برای خودم و همه آنها دعا می‌کنم که درونمان آرام بشود و بر نفس خودمان غلبه کنیم و افسار رفتارمان به دست خودمان باشد نه ما به دست آنها.

 


وقتی خودمان عوض میشویم اطرافیان ما چه می شوند؟

    نظر

وقتی ما در جهت خوب و درست سعی می‌کنیم عوض شویم و تغییر کنیم در واقع وارد یک برنامه دراز مدت شده‌ایم که اندک اندک روی می‌دهد. هر چند که گمان کنیم خیلی پیشرفت کرده‌ایم و خیلی به هدفی که داریم نزدیک شده‌ایم و به هر حال تغییرات را خیلی عینی در درون خودمان حس کنیم، این فقط یک طرف قضیه است. اطرافیان ما که با رفتارهای بد ما گمراه شده‌اند طرف دیگر قضیه. بنابراین نباید انتظار داشت همین که خودمان از خواب گمراهی بیدار شدیم و تغییر رفتار دادیم مثل توی فیلمها با یک اجی مجی اطرافیان ما هم تغییر کنند و رفتارشان مثل سابق نباشه.

من خودم سالهای سال با اخلاق تند، بی حوصلگی و عجول بودنم اطرافیانم را عادت داده‌ام آنها را یا مثل خودم کرده‌ام یا در حالتی قرار داده‌ام که در حالت تهاجمی و یا در بهترین حالت سردرگمی باشند. حالا خوب همه چیز دارد در درون من متحول می‌شود و به سمت خوب شدن می‌رود. اما اطرافیان من که به این دید و باور نرسیده‌اند حالا حالاها در همان حال قبلی باقی می‌مانند بنابراین اوضاع به این زودیها رو به راه نمی‌‍شود.

من کلا آدم ناامیدی نیستم و برای رسیدن به هدفم هر چقدر راهم ناهموار باشد تلاش می‌کنم و اتفاقا به ریاضت کشیدن و رنج بردن هم اعتقادی ندارم و فکر می‌کنم همیشه راه متعادل و ملایم و در عین حال لذت بخشی برای گذشتن از شرایط سخت هست. حالا دنبال آن راه حل هستم. مطمئنم به زودی راه حلش پیدا می‌شود.


لیست کردن و توجه کردن

    نظر

امروز، اولین روزی بود که سعی کردم به لیستم توجه کنم و سعی کردم کارهایی را که این روزها مصرانه قصد ترک کردنش را دارم نکنم و کارهای بهتر را جایگزینش کنم. برای روز اول خیلی رضایت‌بخش بود. هر چند که فعلا اینها جنبه تمرین دارد و تا کامل شدن و ملکه ذهن شدن راه در پیش دارم اما احساس خوبی دارم. از اینکه دارم کم کم رفتارهام را مهار می‌کنم و نزدیک و نزدیکتر می‌شوم به آدمی که همیشه دوست داشتم باشم احساس رضایت دارم. شاید کلمات کافی نباشند یک حسی بالاتر از حس رضایته یک حس شادی عمیق. لذت برگشتن از راه غلط خیلی زیاده هر چقدر هم که این برگشتن سخت باشه با تمام قوا ادامه می‌دم. این روزها خیِــــــــــــــــــــــلی آرام تر هستم و واقعا دارم زندگی آرام را تجربه می‌کنم.

البته خیلی دقت می‌کنم و می‌دونم هنوز اینها درونی نشده و فقط دارم سعی و تمرین می‌کنم تا واقعا صد در صد به این رفتارها آراسته بشم برای همین حواسم هست که شل نگیرم و به خودم غره نشم.


توجه کردن

    نظر

یک چیزی هست به اسم توجه کردن که اگر نباشه باعث می‌شه کارها در هم برهم بشه. منظور من از توجه کردن دقت کردن نیست یک جور مراقب بودن، توجه با عشقT معطوف کردن هست. بارها پیش اومده غذایی درست کردم با مواد اولیه عالی اما بی حوصله و بدون توجه قلبی و اون غذا هر چند در ظاهر شبیه همیشه بوده اما واقعا مزه نداشته و از خوردنش نه من و نه دیگران لذت نبردند. یا برای دخترم کتاب خوندم اما بدون اون چیزی که شاید بشه بهش گفت حضور قلب، اما نه دخترم راضی شده و نه من لذت بردم.

خلاصه همین توجه توی همه لحظات زندگی لازمه همونقدر که سفارش شده نماز بدون حضور قلب نماز نیست زندگی هم بدون این حضور قلب دائمی هیچ لذتی نداره. امروز از خودم می‌پرسیدم چطوری می‌شه همیشه توجه داشت؟ خیلی طول نکشید که توی ضمیر ناخودآگاهم انگار یک نفر به من گفت کارهایی را که دوست نداری انجام بدی یا داری انجام بدی لیست کن بزن به دیوار صبحها بعد از بیدار شدن از خواب به لیستت نگاه کن تا همه روز به اونها توجه کنی و شبها قبل از خواب به خودت امتیاز بده. اینطوری تمرین توجه کردن می‌شه و وقتی تکرار و تکرار بشه ملکه ذهن می‌شه.