سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

نتیجه گیری کنترل عصبانیت با جدول

    نظر

یک هفته‌ای از درست کردن جدول و نمره دادن به خودم گذشته، دیدم نتیجه خیلی رضایت بخشه. البته نه به این معنا که من دیگه بیخود عصبانی نمی‌شم نه خیر (هنوز خیلی کار دارم) بلکه برای من که بی اغراق روزی پنج وعده تا مرز سکته عصبانی می‌شدم، عصبانی از خواب بیدار می‌شدم، عصبانی غذا درست می‌کردم، با بچه و شوهرم عصبانی بودم و غیره حالا انگار معجزه شده باشه، تعداد عصبانیتم از یکی دو مورد در بعضی روزها و خیلی کوتاه تجاوز نکرده. در ضمن کیفیت عصبانی شدنم هم عوض شده یعنی حرف زشت که عبارت بود از بی ادب ، بی‌تربیت، بی عقل، نفهم بی‌شعور تقریبا نزدم( دو  سه بار گفتم بی عقل) . طولش هم کوتاه تر شده و از پنج دقیقه عصبانیت و نیم تا یک ساعت غرغرو تهدید و سرزنش به یکی دو دقیقه عصبانیت و سکوت تغییر کرده. در ضمن خیلی زودتر به حال آرامش برمی‌گردم و همه روزم خراب نمی‌شه.

خیلی کمتر غر می‌زنم و تقریبا از روی عادت غر می‌زنم و تا حواسم جمع میشه بلافاصه قطعش می‌کنم. یعنی دیگه مثل سابق نیست که تا چیزی ناراحتم می‌کرد شروع می‌کردم به غرغر کردن و تمام روز غر می‌زدم .

بیشترین ستونی که قرمز خورده رفتار خشن هستش که مثلا با تندی (بی توجهی) موهای دخترم را شونه کردم و دردش گرفته یا وقتی عصبانی شدم دستش را کشیدم و بازوش رو فشار دادم یا با تندی از آشپزخونه بردمش بیرون تا صدای گریه شو نشنوم. یا عصبانی و تند با همسرم حرف زدم.

سه مورد زیر در جدول جلوش سفید بود یعنی اصلا انجامش ندادم.

 

 

مقایسه کردن

قضاوت نادرست

ایجاد اضطراب مخصوصاً موقع خروج از خانه

به هر حال با اینکه هنوز عصبانیت بیجا اینجا هست و ناپدید نشده اما به بند کشیده شده و قابل کنترل شده. من به رفتارم توجه می‌کنم و هر شب برای علامت زدن در جدولم باز هم یک بار دیگر روزم  را مرور می‌کنم. با توجه به جدولم متوجه شدم یکی دو روزی هست که عصبانی تر هستم. پس بیشتر حواسم را جمع می‌کنم بیشتر تمرین آرام بودن می‌کنم تا این روزهایی که حساس‌تر هستم بگذرند و من باز شرمنده رفتارم نشم.

برای هفت روز آینده تصمیم دارم روی رفتار تند و خشنم تمرکز کنم یعنی همه موارد جدول همون هست اما کنترل رفتار خشن که بیشتر قرمز خورده بود را بیشتر مد نظر قرار می‌دم.

 

 


عصبانیت موقع خرید با بچه

    نظر

این نوشته را در  دنباله شناخت زمانهایی که عصبانی هستم یا بسیار مستعد عصبانی شدن هستم، می‌نویسم. من از خرید کردن لذت می‌برم و معمولا اگر بخواهم چیزی برای خودم بخرم خیلی وقت می‌گذارم و قیمتها را مقایسه می‌کنم و اغلب هم از خریدم راضی هستم. اما این فقط وقتی است که تنهایی رفته باشم خرید. اگر بچه همراهم باشد واقعا آن لذت تبدیل به عذاب می‌شود. چرا؟ چون اولا در فصلهای سرد سال یا کاپشنش را در می‌آورد و راضی نمی‌شود بپوشد و من مجبورم آن را نگه دارم و نیاز به دستشویی رفتن دارد و در فصلهای گرم سال یا گرمش است، تشنه است، خسته می‌شود و دستشویی هم که همچنان هست. ثانیا هر چیزی تاکید می‌کنم هر چیزی می‌بیند می‌خواهد. از دفتر و مداد و لباس و خوردنی گرفته تا اسباب بازی و کاغذ کادو وغیره. یعنی آنقدر غر می‌زند و بهانه می‌گیرد که کلافه می‌شوم. بارها هم پیش آمده که همانجا با تندی و خشونت هر چه تمام دستش را گرفته‌ام و برگشته‌ام خانه. این وقتی که بر فرض در مغازه‌ای باشیم که برای او سرگرمی نیست چندین برابر می‌شود و دائم تکرار می‌کند کی می‌رویم مغازه مورد علاقه‌اش یا کی بر می‌گردیم خانه!!

البته همه عصبانیتم به علت دخترم نیست وقتی خرید می‌روم چون حواسم به خرید کردن است به دخترم کمتر توجه می‌کنم و هر بار که نق می‌زند حتی اگر دلیل داشته باشد من که در عالم دیگری هستم خیلی زود عصبانی می‌شوم و درکش نمی‌کنم.

از آنجا که می‌دانم من خودم کلا آدم اهل غرغر کردنی بودم و تا همین چند وقت پیش از صبح تا شب به شوهرم غر می‌زدم و یا به مادرم و دیگران غر می‌زدم به هر حال می‌دانم که ریشه‌اش خودم هستم و مسلما از من یاد گرفته حالا هم که بهتر شده‌ام او هم شاید در آینده بهتر بشود . اما بقیه چیزها را می‌شود یک راه حل دیگر برایش پیدا کرد. مثلا همان طور که برای عصبانیت بیرون رفتن از خانه راه حل پیدا کردم و با وقت گذاشتن و زودتر آماده شدن همه چیز واقعا خیلی بهتر شده، حالا می‌خواهم این مورد را هم بهتر ریشه‌یابی و حل کنم.

اولا با خودم قرار گذاشته‌ام با او مانند یک کودک رفتار کنم و از او انتظار یک آدم بزرگ را نداشته باشم. بنابراین می‌پذیرم که وقتی تشنه یا گرسنه است یا نیاز به دستشویی دارد منظورش دیوانه کردن من نیست بلکه واقعا نیاز دارد! باید او را و رفتارهایش را بپذیرم و بر فرض اینکه خودم گرمم نیست یا خودم تشنه نیستم از دستش عصبانی نشوم.

دوما با خودم قرار گذاشته‌ام قبل از بیرون رفتن از خانه حتما توی کیفم یک شیشه آب ، یک کیسه پلاستیکی بزرگ و دستمال کاغذی و حتی الامکان یک خوردنی مثل بیسکویت داشته باشم. کیسه برای وقتی است که گرمش است و می‌خواهد لباسهایش را نگه دارم و در تابستان هم بالاخره شاید لازم شد.

سوما حتما قبل از بیرون رفتن از خانه به او یادآوری کنم دستشویی برود.

چهارم اینکه یک بار فقط و فقط به خاطر او برویم خرید و من اصلا خرید نداشته باشم تا وقتم آزاد باشد بعد او را ببرم در یک مغازه و اجازه بدهم یک دل سیر همه چیز را تماشا کند بدون عجله و من هم همراهیش کنم و وقتی همه چیز را خوب و به دقت نگاه کرد اجازه بدهم یک مورد را انتخاب کند. و هر چند وقت یک بار این کار را تکرار کنم تا این نیاز به دیده شدن برآورده شود.

چهارم خرید کردن و راه رفتن و از این مغازه به آن مغازه رفتن خسته کننده است آدم خسته هم زودتر عصبانی می‌شود. سعی کنم حتی الامکان مدت زمان خرید را کوتاه کنم.

من موقع راه رفتن خیلی تند راه می‌روم و او همیشه به من گوشزد می‌کند آرام راه بروم. من دقیقا یادم هست که این را بارها و بارها از بزرگترهایم خواستم اما کمتر به آن توجه کردند. من تصمیم می‌گیرم که از امروز آرامتر راه بروم و قدمهایم را با قدمهای او هماهنگ کنم.

 

پ ن: امروز موقع خرید که به حرفم گوش نکرد دستش را با تندی کشیدم و اشکش درآمد دوباره شدم آن زن خشن غیر قابل تحمل! امیدوارم آخرین بار باشد و با برنامه‌ریزی جدیدم دیگر تکرار نکنم.


عصبانیت و مشق3

    نظر

دیروز بعد از شاید حدود دو سه  هفته به شدت عصبانی شدم. موضوع هم مشق دخترم بود. باز هم از زیر کار دررفتن و تنبلی کردن و جوابهای پرت و پلا دادن و غر زدن که نمی‌خواهد درس بخواند.   سعی کردم خونسردیم را حفظ کنم دیدم تاثیری ندارد . توی دلم فکر کردم من الان این همه رفتارم آرام شده و این همه با ملایمت با او رفتار می‌کنم اما اصلا متوجه نیست. شاید بین گذشتن این فکر در سرم با عصبانی شدنم چند هزارم ثانیه طول کشید اما محکم دستم را کوبیدم روی میز و داد زدم اصلا لازم نیست درس بخوانی هر وقت می‌خواهی مشق بنویسی من باید ذله بشوم  همه کار می کنی اما همین که می‌خواهی درس بخوانی گریه‌ات می‌گیره، هزار بار باید تکرار کنم تا هر یک جمله بنویسی و اصلا حواست اینجا نیست!

 شاید همین چهار پنج تا جمله را گفتم که دیدم آتش زده ام به خرمن آرام بودن چند هفته‌ایم. در عرض همان دو سه دقیقه که عصبانی شدم به نظرم آمد حاصل کار و مراقبه و آرامش طولانیم را به باد داده‌ام. با رفتار خشنم و کوبیدنم روی میز با داد زدن و بلند بلند حرف زدنم با لحنم که عصبانی و تحقیر آمیز بود. بلافاصله پشیمان شدم. در ذهنم یک نقطه گذاشتم ته عصبانیتم و تصمیم گرفتم هیچ چیزی نگویم و کاری نکنم. دخترم را در همان حال گذاشتم و در حالی که خیلی ناراحت بودم رفتم نشستم روی صندلی و سکوت کردم. او هم چیزی نمی‌گفت. بعد از چند دقیقه در حالی که هنوز در درونم خیلی عصبانی بودم رفتم یک دوش بگیرم. دخترم با تمرین غلط حل شده آمد توی حمام که نشانم بدهد مشقش را نوشته. آرام و با ناراحتی زیاد گفتم برود بیرون من الان ناراحتم.

توی حمام مثل یک آدم ناتوان گریه کردم اما ناگهان به خودم آمدم و فکر کردم نباید اجازه بدهم ناامیدی مرا ویران کند. تصمیم گرفتم با آرامش یک دوش بگیرم و کمی آب خنک بخورم و خودم را آرام کنم و بعد از بیرون آمدن از حمام وانمود کنم هیچ اتفاقی نیافتاده. همین کار را کردم. دخترم هم به روی خودش نیاورد.

بعد از اینکه دو سه ساعت گذشت برایش توضیح دادم چقدر دوست دارم مادر آرام و مهربانی باشم، چقدر سعی می‎‌کنم سرش داد نزنم و چقدر هر بار که سرش داد می‌زنم یا رفتار نادرستی در مورد او انجام می دهم ناراحت می‌شوم. گفتم دوست دارم زندگی آرامی داشته باشیم. گفتم قول بدهد موقع نوشتن مشقها و درسها اینقدر بی حوصله نباشد و ناراحتم نکند. نمی دانم چقدر از حرفهای من را فهیمد اما از جوابی که داد متعجب شدم. گفت من وقتی دارم مشقهام را می نویسم تو همش دوست داری درست باشن من هم حق دارم اشتباه کنم، غلط بنویسم، کثیف بنویسم میرم مدرسه که این چیزها را یاد بگیرم! وقتی جواب غلط می دم ناراحت می شی می گی حواست نیست! من حواسم هست ولی همه جوابها را بلد نیستم!

از جوابش فهمیدم چرا مشق نوشتن با من را دوست ندارد، چون فهمیده بسیار پرتوقع هستم و دوست دارم همه چیز را تمیز بنویسد و درست جواب بدهد در واقع حقی برای اشتباه کردن و نادرست انجام دادن برایش قائل نیستم در ضمن از با این همه تمرین برای حوصله به خرج دادن باز هم دخترم فهمیده که من خیلی با حوصله نیستم و هر چیزی را به محض یک بار توضیح دادن انتظار دارم یاد بگیرد، برای همین هم از درس خواندن و مشق نوشتن بیزار است.

فهمیدم همه این راهی که آمده‌ام و راه زیادی بوده هنوز کافی نبوده و هنوز با جاده تعادل خیلی فاصله دارم. شاید به نظر خودم خیلی بیاید که یک عالمه رفتارها و گفتار زشت را ترک کرده‌ام اما کافی نیست بنابراین باید باز هم ادامه بدهم و تنها وقتی در جاده تعادل قرار گرفتم آنوقت همه چیز درست می‌شود. برگشتن از یک راه اشتباه رفته خیلی سخت و طاقت فرساست اما تا آدم به مقصد نرسد باید راه برود و به فرض اینکه راه زیادی برگشته نمی تواند وسط راه بنشیند و بگوید مقصد همین جاست. به هر حال این بحران را هم نسبتا به خوبی به پایان بردم و درسهای زیادی از آن گرفتم. هر چقدر که بیشتر پیش می روم بیشتر به این نتیجه می رسم که نباید هیچ وقت با عصبانیت کاری را پیش ببرم.


زنجیره بزرگ عصبانیت و صفات مرتبط

    نظر

مدیریت تصمیمها و آرزوها:

قبلا هم نوشته بودم، عصبانیت تنها یک صفت بد نیست ، بلکه خصوصیتی است که در زنجیره بزرگی قرار دارد و قبل و بعدش هم صفات بد دیگر ردیف شده‌اند. اینطور نیست که یک نفر فقط عصبانی باشد و هیچ صفت بد دیگری نداشته باشد، زودرنج نباشد، عجول نباشد، بی طاقت نباشد. همینطور که وقتی کسی به صفت خوبی مثل راستگویی آراسته شد به دنبال آن صفات دیگری هم قرار دارند.

حالا به لطف برطرف کردن عصبانیت بقیه صفات هم که انگار درسایه عصبانیت کم رنگ شده بودند کم کم دارند رو می‌آیند و انگار دوست دارند دیده بشوند تا بتوانم از شر آنها هم خلاص شوم. علاوه بر صفاتی که می‌دانستم مثل کم حوصلگی، عجول بودن و پرتوقع بودن، صفاتی هم بوده که اصلا فکرش را هم نمی‌کردم. مثلا به تازگی فهمیده‌ام چقدر من انجام هر چیزی را کش می‌دهم و به تاخیر می‌اندازم. مثلا تصمیم می‌گیرم صبحها بروم پیاده روی و همانجا تمرین تمرکز کنم و کنترل افکارم را هر صبح  به دست بگیرم. اما از وقتی این تصمیم را گرفته‌ام تا الآن شاید شش هفت ماه بگذرد. اصلا اسمش را نمی‌شود گذاشت تصمیم، در حد یک فکر همینطوری باقی مانده، حالا این چیز مهمی نیست اما چیزهای مهمتر مثل ثبت نام در یک امتحان، اعلام آمادگی برای شرکت در یک مهمانی و غیره را آنقدر به تاخیر انداخته‌ام که یا کلا وقتش گذشته یا مجبور شده‌ام با عجله در آخرین لحظات تصمیم بگیرم.این جدی نگرفتن افکار و جدی نگرفتن تاریخ‌ها خیلی به ضررم تمام شده.

این خصوصیت به عصبانیت مستقیما ربطی ندارد اما معمولا آنقدر در ذهنم جای گرفته و انرژی هدر کرده که زمینه را برای ناراضی بودن از خودم و عصبانیت آماده کرده. مخصوصا وقتی مجبور شده‌ام در آخرین دقایق کاری را انجام بدهم یا وقتی مهلت چیزی را از دست داده‌ام خیلی عصبانیم کرده. من آنقدر کار ناتمام  و نیمه تمام دارم که فکرش هم ساعتها به طول می‌انجامد. خجالت آور است که بنویسم من از ده یازده سال پیش می‌خواهم زبان انگلیسی را خوب یاد بگیرم اما هنوز در سطح معلومات کتاب انگلیسی دوره راهنمایی باقی مانده‌ام!! هر بار شروع کرده‌ام با یک اتفاق کوچک رهایش کردم!

برای همین از امروز می‌خواهم در تصمیم گیریهایم اولویت‌بندی کنم و آنها را درست مدیریت کنم. اولا با هر اتفاقی جوگیر نشوم و تصمیم نگیرم کاری را شروع کنم. ثانیا اگر تصمیمی را اقعا درست و ضروری تشخیص دادم حتـــــــــــــــــــــماً به سرانجام برسانم. ذهن من با این همه تصمیم نیمه‌کاره و افکار ریز و درشتی که در نیمه راه عملی شدن و نشدن بازمانده، شبیه یک خانه در هم بر هم است که از کاه و زباله تا طلا و جواهر همه در هم شده‌اند. می‌خواهم خانه تکانی کنم . تصمیماتی را که الان نمی خواهم انجامش بدهم، ضروری نیست یا فعلا عملی نیست را از ذهنم بیرون کنم تا بیخود برای نگهداریشان در ذهنم انرژی مصرف نکنم و دائم خودم را به خاطر انجام ندادنشان سرزنش نکنم. ثانیا برای یک دوره کوتاه و مشخص یک تصمیم مشخص را بگیرم و انجامش بدهم و اگر لازم است با تصمیم دیگری همراه باشد حتما زمانش را مشخص کنم وپیگرانه دنبالش باشم. از همه مهمتر اینکه هر تصمیمی متناسب با توانایی من باشد من نمی‌توانم ده تا کار بزرگ را با هم انجام بدهم و از همه آنها هم زمان لذت ببرم و بقیه بخشهای زندگیم مثل بچه و همسرم را هم فراموش نکنم.

 


تحصیلات، تجربه و کیفیت زندگی یک آدم عصبانی

    نظر

در اقوام ما خانمی هست که بعد از دیپلم ازدواج کرده، دانشگاه نرفته، برای بزرگ کردن بچه‌هایش یک کتاب یا حتی مقاله نخوانده، اصلا برای خودش هم کتاب نمی‌خواند. زندگیش محدود شده به خریدن لباس و عطر و غر زدن و ناراضی بودن. برای تربیت بچه‌ها فلسفه‌ای ندارد و با اینکه زن آرامی است و کم عصبانی می‌شود اما کتک زدن برایش ابزار تربیتی است. بچه‌هایش هم مثل دختر من کم رو، بی‌اعتماد به نفس و در هم برهم هستند.

اوایل از اینکه دختر من شبیه بچه‌های او باشد اکراه داشتم. با خودم می‌گفتم من دانشگاه رفته‌ام، در مورد دوران باداری و شیردهی و غیره سعی کرده‌ام اطلاعات کسب کنم، خیر سرم درباره تربیت کودک کتاب خوانده‌ام برای دخترم چقدر کتاب می‌خرم و کلا من که خیلی با او فرق می‌کنم پس چرا حاصل تربیت هر دوتای ما یک جور شده‌اند. یعنی اگر دختر من را بگذارند کنار بچه‌های او از نظر رفتار و ادب و آداب اجتماعی مثل هم هستند! حتی رفتار شوهرش با او مثل رفتار شوهرم با من است با اینکه گمان می‌کردم ما از نظر شخصیتی خیی متفاوت هستیم. هر چند این افکار، ناشی از  تحقیر او و بالا بردن خودم نبوده بلکه ناشی از یک علامت تعجب بزرگ بوده که پس آنهمه دانشگاه رفتن، کلاس‌های جورواجور رفتن، دخترم را کلاسهای جورواجور بردن و تلاش و تقلا برای داشتن بچه‌ای متعادل با شخصیت اجتماعی سالم به چه دردی می‌خورد!!

پذیرش اینکه در واقع  بعد از این همه کسب اطلاعات مثل همان خانوم هستم برای من خیلی سخت بود و همیشه از آن روی گردان بودم. اما حالا فهمیده‌ام که من مصداق این آیه قرآنم

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَئةَ ثمُ‏َّ لَمْ یحَْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یحَْمِلُ أَسْفَارَا...
کسانی که مکلف به تورات شدند ولی حق آن را ادا نکردند، مانند دراز گوشی هستند که کتابهایی حمل می‏کند...

 مثل خری که کتاب حمل می کند! بله من تمام مدت اطلاعات را با خودم حمل می‌کردم اما مرحله تبدیل شدن اطلاعات به آگاهی را طی نکرده‌ام. در واقع آگاهی یک مرتبه بالاتر از مطلع بودن است و من در همان پله مطلع بودن گیر کرده‌ام. گفتنش غمناک است اما در واقع من و آن خانوم هردوتایمان ناآگاه هستیم و معلوم است که رفتارمان، تربیت بچه‌هایمان و بقیه چیزهایمان کمابیش شبیه هم باشد! حالا دارم سعی می‌کنم دانسته‌هایم را که این همه سال روی کولم بار شده را در زندگیم به کار ببرم و در واقع تبدیل به آگاهی کنم آگاهی که کیفیت زندگی مرا عوض می‌کند و مرا از کسی که آن آگاهی ندارد متمایز می‌کند.

من می‌دانم  عصبانیت یعنی آتش کشیدن به همه خوبی‌ها، من می‌دانم هر کس از غر شنیدن و ناله شنیدن بیزار است من می‌دانم سرزنش کردن شعله‌ای است که هر رابطه‌ای را می‌سوزاند، من می‌دانم مقایسه کردن دو نفر با هم تحقیر به بار می‌آورد و تحقیر مثل خوره شخصیت اجتماعی آدم را (فرق نمی‌کند کوچک باشد یا بزرگ) از بین می‌برد، اما در رفتار با فرزندم و با همسرم سالهای سال هیچ کدام را به کار نبرده‌ام. حالا هم که شروع کرده‌ام باید صبر زیادی داشته باشم تا اول خرابیهای سابق را آباد کنم و بعد بروم سراغ قسمتهای جدید.

 

از این به بعد با خودم قرار گذاشته‌ام اگر کتابی می‌خوانم، فیلمی می‌بینم یا کلاسی می‌روم باید سعی کنم قبل و بعدم با هم تفاوت کند. یعنی اگر کتابی درباره رفتار با بچه‌ها می‌خوانم حتما باید رفتارم بعد از آن تغییر کند و جاهایی از کتاب که با آن موافقم را در زندگیم به کار ببندم و اگر  عملی نکردم سراغ کتاب بعدی نروم. در مورد کتابهای دیگر و کلا اطلاعات دیگر هم با خودم قرار گذاشته‌ هر کتاب، هر فیلم و هر تجربه جدیدی را که بتواند کیفیت زندگی من را بهبود ببخشد می‌پذیرم در غیر این صورت با شهامت رهایش می‌کنم و وقت و انرژیم را برای کار بهتری می‌گذارم. در واقع مرحله جدیدی را آغاز کرده‌ام که روی کیفیت زندگیم تمرکز کنم و آن را بهبود ببخشم.