سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

هجدهم

    نظر

 

هر چند مدتهاست درباره عصبانیت نمی نویسم اما سوالهای مکرر و رد آدمهایی که با جستجوی کلمه عصبانیت به اینجا می رسند وادارم کرده دوباره به این موضوع برگردم.

در زندگی همه آدمهای عصبانی یک روزی می رسد که روز استیصال است. روزی که فرد عصبانی از دست خودش از دست عصبانیتش خسته و بیچاره می شود. می بیند ضعیف ترین ها و ناتوان ترین ها همیشه شکار تیر عصبانیتش شده اند. می بیند عصبانیت چشمهایش را کور و گوشش را کر و دلش را سیاه کرده. می بیند چقدر حرفهای زشت، رفتار ناشایست و تصمیمات نادرست گرفته. دل آدمها را شکسته. آدمهایی که از همه به او نزدیکترند. اعتماد به نفس عزیزترینهایش را گرفته. بدتر از همه آدم عصبانی مثل یک کارخانه است که آدمهای عصبانی تولید می کند. کم پیش می آید کسی مصاحب  آدم عصبانی باشد و خودش عصبانی نباشد. عصبانیت مرض مسری است.

اگر پدر و مادر هستید و عصبانیت شما غیر قابل کنترل است حتما تا حالا فهمیده اید که بچه هایی مثل خودتان به بار خواهید آورد. بچه هایی که عصبانیت را از شما یاد می گیرند. این میراث شوم مانع آن می شود که دوستان صمیمی داشته باشند. مانع پیشرفت روابط اجتماعی شان می شود و از همه بدتر بعد از مدتی احساس سرخوردگی، گناهکاری و یاس سراپای وجودشان را می گیرد. بچه های پدر و مادر عصبانی حرفهایشان را به والدینشان نمی زنند. چون می دانند نتیجه جز عصبانیت و خشونت نیست. به پدر و مادرشان اعتماد ندارند. تنها هستند. ممکن است این رفتار پدر و مادر بی اعتماد به نفسشان کند یا حتی ترسو و افسرده.

آدم عصبانی آدم تنهایی است. کسی دوستش ندارد. هر چند که بعد از فروکش کردن عصبانیت جبران کند اما آنقدر غیر قابل پیش بینی و غیر پایدار است که کسی نمی تواند به او نزدیک شود. 

اما چطور عصبانیت را درمان کنیم؟

بارها و بارها در این وبلاگ راه کار داده ام و نوشته ام.

باید  ریشه عصبانیت را پیدا کرد.

آیا فرد عصبانی از چیزی ناراحت است؟ شغل، همسر، همسایه............

آیا فرد عصبانی از چیزی نگران است؟ بیماری، آینده تحصیلی، آینده شغلی

آیا فرد عصبانی از موضوعی ناراضی است؟ از اوضاع زندگی، از همسر، پدر و مادر، فرزند، شرایط مالی ......

آیا فرد عصبانی بیماری خاصی دارد؟ تیروئید، بیماری وسواس، بیماری افسردگی، کم خونی.......

شاید هم فرد عصبانی هیچ نگرنی و ناراحتی و بیماری ندارد فقط متاسفانه عادت به عصبانیت دارد.

در هر صورت باید ریشه این شناسایی شود. ریشه یابی شاید اول آسان نباشد. این مانع نمی شود که از راهکارهای غلبه بر عصبانیت غافل بود. باید یکی یکی راه کارها را امتحان کرد. با پشتکار و خستگی ناپذیر. بعضی ها خیلی زود پیشرفت می کنند. بعضی ها کند تر .

اما خبر خوش این است که بعد از شروع تمرینات حتما حتما بعد از یک مدت اوضاع رو به بهبود می رود. اگر با پشتکار باشید دیگران خیلی زود متوجه تغییر شما می شوند. جو خانه خیلی زود آرام می شود. اگر با جدیت ادامه بدهید تغییرات بچه ها را خیلی زود هر چند کوچک و کند باشد مشاهده می کنید.

عصبانیت بر می گردد اما نباید تمرینات را رها کرد. باید هر بار که برگشت دوباره از نقطه صفر شروع کرد. باید یک ماه حداقل همه تمرکز و حواس را بر رفع عصبانیت و ایجاد آرامش گذاشت. همه کارهای دیگر را تعطیل کرد. یعنی حتی موقع خواب به آرامش داشتن فکر کرد.

زمانی که تصمیم به ترک عصبانیت می گیریم معمولا این طرز تفکر وجود دارد که من خطا کارم و باید رفتارم را درست کنم. اما خیلی زود فرد عصبانی می بیند نه خیر اصلا هم اینطور نیست. هر حرفی را باید به فرزندش صد بار تکرار کند. همسرش به حساسیت های او احترام نمی گذارد. همسایه زیاد سر و صدا می کند. مهمانها سر زده می رسند، خانه همیشه نا مرتب است....... خوب اینجا باید یک ایست بزرگ و یک اخطار بزرگ به خودش بدهد.

1- در ذهنت همه چیز را حل کن

بله در زندگی همه ما چیزهایی وجود دارد که شاید خوشمان نیاید. حقیقتا من هیچ بچه ای سراغ ندارم که به همه حرفهای پدر و مادرش گوش بدهد. هیچ بچه ای سراغ ندارم که موقع بازی بتواند هیجانش را حفظ کند و فریاد نزند. کمتر خانه بچه داری هست که پرده ها و مبلها رد دست بچه را نداشته باشند. خانه آدمهای بچه دار اگر خیلی مرتب باشد جای تعجب دارد. کمتر بچه ای سراغ دارم که ساعت خوابش با خواب پدر و مادر هماهنگ باشد. سر ظهر بخوابد و شب ساعت نه خوابش ببرد. تقریبا همه بچه ها حتی تا سن هشت نه سالگی و بیشتر لباسهای مهمانیشان را خیلی زود و در همان ساعات اول لکه دار و کثیف می کنند. اینها را باید در ذهن حل کرد و کاملا پذیرفت. باید با آنها کنار آمد خیلی عصبانیتها به خاطر این است که در ذهن خودمان آنها را طور دیگری پذیرفته ایم. در ذهنمان این الگو را داریم که به بچه گفتیم بخواب بخوابد. که بفهمد مواظب لباس مهمانیش باشد که............این اشتباه است. باید الگوهای ذهنی را عوض کنیم. یا همسر ما قرار نیست هر چه بگوییم گوش کند شاید در انجام کارها کند باشد، شاید حساسیتهایش مثل ما نباشد، شاید سلایقش مثل ما نباشد این کاملا طبیعی است. باید ذهنا و درونا خصوصیت آدمها را پذیرفت.

وقتی که در ذهن بپذیریم کم کم یاد می گیریم که اینها طبیعی است نباید عصبانی بشوم. عصبانیتم نه تنها سازنده نیست که ویران کننده است.

2- قرار نیست همه چیز بر وفق مراد باشد

اگر تصمیم گرفتیم عصبانی نشویم به این معنی نیست که از این به بعد هر چیزی همانطور که ما می خواهیم انجام می شود. خیر بعضی از آدمها رفتارهای ناشایست دارند. بعضی شرایط که پیش می آید نتیجه سهل انگاری و بی توجهی است. اما آیا تغییر شرایط با عصبانی شدن امکان پذیر است. اینجا باید قاطعیت نشان داد. نباید قاطعیت و عصبانیت را با هم یکی فرض کرد. عصبانیت غیر قابل کنترل، وحشی و زشت است. در صورتی که قاطعیت از موضع قدرت، مودبانه و زیباست. شاید در برخورد قاطع صدا بلندترباشد شاید کلمات محمکتر ادا شوند اما عاقلانه است و به رفتار زشت و کلمات زشت آغشته نیست.

3- شرایط عصبانیت را ایجاد نکن

می دانی که وقت خواب بچه نیست و هر چه کنی نمی خوابد. پس لطفا از خواب بعد از ظهرت بزن. چون به محض اینکه چشمت را ببندی او یا چیزی می شکند یا فریاد می زند به هر حال تو را بیدار و عصبانی می کند.

می دانی که فلان شخص با تو خیلی متفاوت است و تو هنوز تفاوتهایش را نپذیرفته ای پس سعی کن وقتی در آستانه عصبانیت هستی از او دوری کنی تا عصبانیتت بیشتر نشود.

به خودت گرسنگی و تشنگی و کلا سختی نده. چون آدمی که زمینه عصبانیت دارد با این عوامل تبدیل به یک باروت در حال انفجار می شود. پس برای خوردن و خوابیدن و استراحتت نقشه بکش برنامه ریزی کن و خودت را بی خود خسته نکن.

با حالت عصبانی وارد خانه نشو. اگر از چیزی یا کسی ناراحت هستی قبل از ورود به خانه حلش کن. چون حتما در خانه چیزهای بیشتری خواهی دید که تو را بیش از پیش عصبانی کند.

می دانی همیشه قبل از رفتن به مهمانی عصبانی هستی. پس حتما از دو یا سه روز قبل همه وسایل اعم از لباس و کفش و جوراب و کادو آدرس کلید و حتی جزئیاتی مثل دستمال کاغذی، کیسه برای گذاشتن کادو، وسایل بچه و لباسهای اضافه .... همه را آماده کن تا بیشتر فرصت داشته باشی و کمتر عصبانی بشوی.

 امیدوارم این مطالب که به طور خلاصه نوشتم مفید واقع شود.

 


هفدهم

    نظر

نوشتم خط زدم. نوشتم خط زدم. نوشتم خط زدم.................

حالا یک صفحه سفید دارم که نمی دانم وقتی قرار است همه اش خط بخورد به چه کار می آید. نیروی عظیمی در درونم مرا رو به جلو می خواند. اجازه عقب نشینی نمی دهد. آرامم می کند.

به شرایط حالم که فکر می کنم می بینم غیر از این نیروی عظیم هیچ چیزی قادر به آرام کردنم نبود. باید قوی باشم. خیلی قوی تر از قبل و ادامه بدهم.

خدایا در زندگیم خیلی چیزها نیست که گمان می کنم اگر بود زندگیم رنگ بهتری می گرفت. من سعی خودم را کردم که به روزیم قانع باشم. به روزی دیگران چشم ندوزم. که صبور باشم و شکایت نکنم. که سعی کنم طوری زندگی کنم روزیم وسعت پیدا کند........ بقیه اش با تو.............. می دانم یادت می ماند که من یک انسانم با صبری کم و طاقتی اندک ........ می دانی که من انسانم و در دایره زمان و مکان محدود... خدایا دوست ندارم بیست سال دیگر از زندگیم بگذرد و ببینم هنوز جای این همه چیز مهم در زندگیم خالیست. خدایا راه روشن هدایت را بر من بنما.


شانزدهم

    نظر

اگر بگم مهمترین چیزی که باید تلاش کنم تا به دست بیارم مدیریت ذهنمه. ذهنی که به هر سو می ره از هر چیزی تاثیر می گیره. از یه نقطه کوچک شروع می کنه به حرکت و همینطور دور و دورتر می شه. سالها پیش کتابی خوندم که توش نوشته بود جز تردید و هراس، هیچ چیز نمی‌تواند میان انسان و بزرگترین آرمانها یا مرادهای دلش فاصله ایجاد کند.

واقعا درسته تردید و هراس. هراس و تردید. دو تا دشمن مزاحم که البته اگر هستند فقط برای اینه که ما را به یقین و آرامش برسونند. خودشون به ذات بد نیستند اما ایستادن روی اونها و توقف کردن در تردید و هراسه که بده.

اینکه چطوری باید ازشون عبور کرد خوب خیلی توضیحش آسون نیست و بستگی به شرایط مختلف داره اما به نظر من کلا آسان گرفتن حلال همه مشکلاته. هم ترس را از بین می بره هم تردید را تعدیل می کنه. در آرامش اگر واقعا به ندای قلبمون گوش بدیم خودش بهترین مسیر را مشخص می کنه تردیدها را پاک و ترس را از بین می بره.

 

 

امروز باز هم روی ذهنم کار می کنم. جملات تاکیدی نوشتم که خیلی کمک می کنه. کلا ذهن مرکز همه بدبختی ها و خوشبختی هاست. اینکه توی ذهنت چه فکری درباره حوادث داری و چه کار میکنی خیلی تاثیر داره روی همه تصمیم گیریها رفتارها آرامش یا حتی ایجاد اضطرابت.

دارم تمرین می کنم سفت و سخت . الهی به امید خودت.


پانزدهم

    نظر

سلام بر پانزدهمین روز

روزها با شتاب می گذرند. تغییرات آرامند کاش به همان اندازه که روزها سرعت دارند من هم می توانستم سرعت بگیرم. دائم نروم به جاده های بیراه و وقتم صرف برگشت بشود.

امروز باید روز دیگری باشد. دیشب موقع خواب داشتم فکر می کردم آدمی که منفعل باشد هیچ چیزش سامان نمی گیرد. باید کمی بیشتر از این حالت انفعال بیایم بیرون.

برنامه های امروزم اینه

1- نه به همه افکار منفی و فکرهای ناراحت

2- آسان گرفتن کارها

3- منتظر دو تا خبر خوش هستم.

4- کاری را که باید تمام کنم به انجام می رسانم.

از همین حالا باید تغییر را شروع کنم. هر چه زودتر بهتر.

 


سیزدهم و چهاردهم

    نظر

روز سیزدهم:

خوشحال بودم جایی مترو سوار شدم که هیچ نگاه آشنایی نیست. اشکام سر می خورد. اولین بار بود که اهمیت نداشت کسی ببینه. به خودم آمدم دیدم باز غم آمده.........

روز چهاردهم:

به خودم گفتم اگر می خواهی باید همین الان دوباره شروع کنی. پاشو زود باش. این دست اون دست نکن. نفس عمیقی کشیدم و برای بار بی نهایت گفتم بسم الله. خدایا شروع کردنهای من را شاهد باش. خودت یاریم کن.

توی زندگی جای خالی چیزهایی هست اما مگه نه اینکه باید به روزی خودم قانع باشم. خدایا شکرت روزی همه دست توئه. تلاش خودم را می کنم نگاهم به تو ست. صبر می کنم.

قبل ترش مرد فقیری آمد که پول طلب کرد. گفتم ساندویچ دارم. ساندویچی را که صبح توی کیفم گذاشتم و همینطوری گفتم شاید خودم نخوردم و دادم به یک فقیر به همین راحتی نصیب کسی شد که باید. وقتی که رفت یادم افتاد. باید می دیدمش باید می گفتم روزی آدمها اینطوری از این دست به آن دست می شود تا می رسد. خدایا کاش روزی ما همان اجابت دعایمان باشد و به زودی به دستمان برسد.

یادم افتاد احساس درماندگی و وارفتگی شایسته آدمی نیست که به خدا اعتقاد دارد. خداوند خاری و ذلیل بودن بنده اش را نمی خواهد. انسان معتقد به خدا باید مصمم و قوی و با اراده باشه. مطمئن و سرشار از یقین.

بعد به خودم گفتم یه نگاه به خودت بیانداز توی این مدت تغییر کردی. قرار نیست همه هم مسیر تو باشن. قرار نیست همه چیز برات مهیا باشه که درست باشی. جهاد با نفس سخته سختی که کم کم شیرین آسان میشه صبر کن صبر.

دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم      سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

دوباره شروع کردم. با خودم قرار گذاشتم اونقدر تمرین کنم تا همه چیز درست بشه. به چیزهایی که الان دارم فکر کردم. به اینکه زمانی نداشتم. زمانی حسرت داشتنشان را داشتم. اما با تمرین به دست اومد و آسان شد.

 

 

تو را هم بخشیدم. من به طریقت خودم رفتار می کنم و تو و آنها که دوستشان داری به طریقت خود. افسوس که هم مسیر نیستیم مایی که راهمان باید این همه نزدیک باشد. افسوس که نمی شود به زور کسی را همراه کرد. افسوس که فاصله ما به اندازه سالهای نوری است. من همه تلاشم را می کنم. نتیجه را به خدا می سپارم کاش روز حساب هیچ کداممان رو سیاه نباشیم.