سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز سوم

    نظر

اینکه روزها با شتاب در گذرند که تازگی نداره. راستش از یه جهت هم خوشحالم می گم خدایا این روزها باید من رو به جاهای بهتری برسونه روزها که می گذرند من هم باید بگذرم و همینطور که رو به جلو می ریم من هم باید رو به جلو باشم. باید تغییراتم  روز به روز آرام اما مستمر باشه.

خوب خوشبختانه که سحر خیز شدم. از چله قبلی تقریبا همیشه نماز صبح بیدار شدم. حالا باید برنامه داشته باشم برای بیدار موندن

دیشب برنامه امروز رو توی دفتر کوچیکم یادداشت کردم می نویسم که یادم باشه دوست دارم جزو عادتهای خوبم بشه. از این به بعد هر شب باید بدونم فردا صبح چه کار دارم. یه کمی استرس اوره چون بعضی کارها هست که از نزدیک شدن بهشون می ترسم شاید چون انجامش سخته اما با این حال باید به نوشتن ادامه بدم.

خوب برم که کارهام رو باید شروع کنم.


روز دوم

    نظر

خدایا باز روزها دارن به سرعت رد میشن باید بجنبم تا از زمان جا نمونم. چقدر کار نکرده دارم چقدر کتاب نخونده چقدر اطلاعات مفید که فعلا ندارمشون و چقدر امکان انجام کارهای بینظیر که اگر حواسم نباشه هدرشون میدم. خدایا خودت کمک کن از بین این همه کار بهترینها رو که رضای تو بر اونهاست انجام بدهم.

خوب حالا که قراره به کارم سرعت بدم چه کار باید بکنم؟

یکی اینکه همونطور که قبلا هم نوشته بودم اما عمل نکردم شروع کنم هر شب قبل از خواب به نوشتن برنامه فردا. و براش زمان و مدتی که لازمه را هم تعیین کنم. مثلا الان باید کمدم را تمیز کنم و چند روزه که وقت نشده حالا می نویسم تمیز کردن کمد قبل از ناهار 15 دقیقه

این یکی از مهمترین کارهایی که واقعا آرزومه جزو عادتهای خوبم بشه. کاری که چند دقیقه بیشتر وقت نمی بره . البته آرزوی بعدیم مقید شدن به انجام برنامه ایه که سبک و ملایم اما مستمره.

پس این هفته فقط روی این کار تمرکز می کنم.و البته روی مقید موندن به برنامم.


روز اول

    نظر

یادمه وقتی این وبلاگ رو درست کردم چقدر داغون بودم. داغون به تمامی معنا. خونه و زندگی به هم پاشیده. آشپزخونه در هم برهم. غذا و خوراک بی برنامه و هول هولکی، عصبانیت اضطراب حس ترس و ناراحتی و عذاب وجدان. میومدم می نوشتم باید چنان کردو چنین شد. نوشته ها خیلی قشنگ و مرتب به نظر می رسیدند مو لای درزشون نمی رفت. درست اصولی با منطق. اما من با نوشته هام فرق داشتم. می نوشتم اما عمل کردن نه اینکه نخوام اما واقعا ناتوان از انجامش بودم. بعد گفتم رها کنم. گفتم شدم زنبور بی عسل و عالم به عمل هی خوب می نویسم مرتب و تمیز اما دریغ از اینکه قادر باشم گوشه ای از نوشته هام رو در زندگیم اجرا کنم. اما بعد از یه مدت دوباره دلم خواست بنویسم. دوباره بیام شروع کنم یعنی چاره ای نداشتم نجات از اون وضعیت همین بود. نگاه کردن  به جلو و پس زدن موانع.

حالا اینجا هستم. زندگیم واقعا خیلی مرتب تر شده. آشپزخونه اغلب اوقات تمیزه. به خوراکم توجه می کنم و به خودم گرسنگی نمی دم. به تبع اضطراب و ترس و عذاب وجدان هم اوضاعش بهتره.

یک چله تموم شد. آخر چله می تونم بگم آدمی هستم که چشمم به اشتباهاتم باز شده اره غرق حسرتم از ساعتها و روزهایی که خواب بودم و براشون چاره اندیشی نکردم. اما گذشته گذشته است حالا می خوام از این چشمهای بازم استفاده کنم تا بهتر ببینم و دیگه تکرار نکنمش. خصوصیاتم هم داره تغییر می کنه. من تبدیل شدم به یه آدم سحر خیز. به خجالت بیش از حدم که از سرزنش خودم و نداشتن اعتماد به نفس بود تا حدی کم شده.

حالا می خوام یک کم سرعت بدم به کارم. باید سرعتم را کمی تند کنم تا بهتر تغییراتم را در زندگی ببینم.

من دوباره از همین امروز یک چله دیگه رو شروع می کنم. گفته بودم لازم باشه صد تا چله دیگه هم میرم.اما باید برنامه داشته باشم و بدونم از کدوم نقطه آ به کدوم نقطه ب می خوام برسم.

خیلی دوست دارم آروم باشم و زود دچار ترس و اضطراب نشم.

دوست دارم اعتماد به نفس داشته باشم و رفتار بد دیگران با من باعث نشه فرو بریزم.

دوست دارم منضبط تر و منظم تر باشم. آدمی که انضباط نداره نظافتش و بهداشتش هم مشکل پیدا می کنه.

دوست دارم بتونم تصمیمهای عالی که دارم و ایده هایی نابی که به ذهنم می رسه را عملی کنم.

خوب برای شروع چه کار کنم؟

برای نترسیدن از آب باید وارد آب شد. پس من وارد آب می شم. شروع می کنم.

این هفته را هفته آرامش اسم می ذارم و سعی می کنم آروم باشم. برای اینکه برنامه برای یک هفته طولانی هستش هر روز سعی می کنم پایان روز بیام و بنویسم.

یک کاری را به طور منظم شروع می کنم به انجامش که شاید بعدا در بارش نوشتم.

خیلی طولانی شد برای امروز بهتره به جای اینکه حرف بزنم عمل کنم.

 

 


رو صفر روز آخر روز اول............

    نظر

خدایا شکرت می کنم به خاطر اینکه چهل روز به من فرصت دادی خدایا شکرت که چهل روز سلامت بودم و تونستم عهدم رو ادا کنم. خدایا شکرت هیچ شبی خواب نموندم. خدایا شکرت تونستم ترس را مدیریت کنم اضطراب را احساسات بد را. خدایا شکرت تونستم عشق بورزم و دوست بدارم

خدایا این روزها همش در حال حسرت خوردنم حسرت روزها و ماهها و سالهایی که رفتند و نمیان و من به تمامی معنی هدرشون کردم. خدایا اگر قیامت بشه و من همینقدر غرق حسرت باشم ......خدا نکنه. خدایا عاقبتم را خیر کن. خدایا کمک کن از زیان کاران نباشم. چقدر دوست دارم به کسانی که ده پانزده سال پیش من هستند بگم دست نگه دارید مواظب باشید راهتون را اشتباه نرید که بعد این حسرت گریبان زندگیتون رو میگیره. خدایا شکر که در توبه بازه و تو همیشه توبه پذیری

من باز هم شروع می کنم چهل روز دیگر و از فردا آغاز روز نخسته انقدر تمرین میکنم تا آدم بشم.


اول

    نظر

روز اول بود زندگی در هم برهم من با شتاب و اضطراب پیش می رفت و من از خدا خواستم همه چیز به خیر بگذره  و گذشت و چه خیر گذشتنی. خدایا این همه آدم خوب از کجا پیدا شدند. شکرت خدایا به خاطر همه نعمتهات