سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

یکم

    نظر

سلام

خوبم خیلی بهتر از روز اولی که اینجا شروع کردم به نوشتن. به لطف خداوندحالا ذهنم و دلم آرامتر است و راحت تر می توانم برای خوبتر شدن زندگی خودم برنامه ریزی کنم.

شاید خودخواهانه به نظر برسد که بگویم برای خوبتر شدن زندگی خودم تلاش می کنم اما حقیقت این است که هیچ زندگی خوبتر نمی شود مگر آنکه در زندگی دیگران و حتی به جرات می گویم همه افراد کره زمین تاثیر خوب بگذارد.

اینجا می نویسم تا شاید نور کوچکی باشد بر راه کسی که مثل من در تاریکی گمراه شده است.

مراقبه خیلی به من کمک کرد. خیلی زیاد. صبح ها مرتب نیم ساعت آرام می نشستم و سکوت می کردم....... چه اثرات شگفت انگیزی! به لطف خداوند دیگر زود مضطرب نمی شوم افکار پریشان به سراغم نمی آید. حالا دیگر می دانم این مراقبه باید دائمی باشد یعنی اینکه همه ساعتهای و دقیقه های روز و شب مراقب باشم که فکرم درگیر هیچ چیزی نباشد. دارم مهارت پیدا می کنم پنجره های ذهنم را به روی نسیم های مفرح باز کنم و نگذارم حتی ذره ای غبار افکار پریشان به درونش راه پیدا کند. راحت تر از سر تقصیر دیگران می گذرم. انگار آن قسمت از ذهنم که دادگاهی داشت که از صبح تا شب دیگران را مجازات می کرد تعطیل شده است. انگار آن قسمت که به هر تکانی می رنجید عاقل تر شده حالا خیلی دوست دارد بزرگوارانه رفتار کند.

خیلی خیلی دوست دارم ذهنم شفاف باشد شخصیت و زندگیم ساده و بی پیرایش و بی تکلف باشد. خودم باشم همانطور که هستم. نقش بازی نکنم و ساده ساده همه سعیم این روزها این است که خود خود خودم باشم........... خدایا شکرت

باز هم از امروز چهل روز دیگر تمرین می کنم. هنوز راه های زیادی هست هنوز قله های بلند بسیاری است که من رویای آنها را در سر دارم. دوباره شروع می کنم .

خوب قرار است دقیقا چه کار کنم؟

1- من همیشه دوست داشتم برای انجام کارهایی که در شبانه روز باید انجام بدهم ساعت مشخصی داشته باشم تا اینهمه انجامشان به تعویق نیفتد.

حالا از فردا قرار است راس ساعت 5 صبح بیدار بشم برای انجام کاری که مدتهاست پشت گوش می اندازمش. بله می دانم زود است اما وقت دیگری در شبانه روز ندارم برای انجامش.

2- باز مثل سابق قرار است برای دخترم برنامه داشته باشم . قلبا باور دارم که برای اینکه بچه ها را تربیت کنیم آنها را به کاری عادت بدهیم یا از کاری باز بداریم باید با آهستگی و پیوستگی جلو بریم. این چهل روز می خواهم صبح ها با آرامش او را راهی مدرسه کنم. نه تنها با آرامش بلکه با مهربانی فراوان.می دانم که بیدار کردنش سخت است و معمولا حوصله مرا به سر می برد. می دانم که صبح ها هنوز غرغر می کند و من گاهی بی حوصلگی. می دانم که اهل صبحهانه نیست و من خط و نشان می کشم و عصبانی می شوم. همه اینها در صبح ترک می شود.

از آنجا که سنگ بزرگ علامت نزدن است برنامه ام را تا همینجا نگه می دارم.