سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

دوم

    نظر

خدایا صبرم کم و طاقتم کوچک است علمم محدود و دانشم ناکافی است. دریای متلاطم دلم را به تو می سپارم.

هیچ چیزی ندارم هیچ چیزی که به درگاه تو بیاورم. کوچکم و حقیر تهیدستم و فقیر . حالا که با در ستهای خالی آمده ام قبولم کن.

روزگاری بود کارهایی سخت بود و می شد آنها را نذر تو کرد. کارهای سخت را بر من آسان کردی. حالا من مانده ام خالی عریان و تنها در مقابل خدایی چون تو.کدام گناه سخت را نذر تو کنم؟ سرگردانم خدایا

به نور کوچکی دلم را روشن میکنی؟ من از تو نوری کوچک می خواهم از خدایی بزرگ چون تو.

امروز با خودم گفتم تو هستی. مگر می شود که نباشی. و حالا که هستی من از چه بترسم. چشمهای نابینای ما را بینا کن. دلهای کور ما را روشن کن. ایمان کوچک ما را بزرگ کن. تا فقط تو را ببینیم و هر چه غیر از توست به ما راه نیابد.

خدایا ما را به نوری کوچک بنواز. خدایا پرودگارا ای که همه امور به دست توست. زرد ترین برگهای پاییزی بر تن خشکترین درختان در سردترین روزهای سال بدون اذن تو نمی افتند. دانه های کوچک سپرده به خاکهای حاصلخیز دشتهای پرباران بی دست نوازشگر تو سبز نمی شوند.

خدایا نوری کوچک  بفرست نوری کوچک خدایا . بفرست بر قلب آنکه تو می دانی و من. خدایا من منتظر هستم. می دانم که خیلی زود اجابت می کنی. به اندازه صبر کوچکم. من منتظر می مانم. خدایا کمک کن بین ترس و ایمان تو را که ایمانی انتخاب کنم. خدایا فراموشم نکنی!