سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز سی و سوم

    نظر

دیروز با شمارش معکوس سی و سه روز مانده بود این دفعه برای تاخیر در نوشتن دلیل موجه دارم.

دیروز روز آرامی بود. خیلی آرام و خوب. با اینکه خسته بودم کلی ظرف نشسته در سینک منتظر من بود. یک لحظه خواستم جا بزنم اما یاد همه شبهایی افتادم که با خستگی ظرفها را شستم و نگذاشتم عادت کنم به بی نظمی . بلند شدم و رفتم سراغشان به چشم بر هم زدنی ظرفها تمام شدند.

شاید بیست دقیقه بیشتر نگذشت اما رضایت درونی از به انجام رساندنش خیلی خوب بود. فکر می کنم عادتها همینطوری شکل می گیرند. یعنی با خودم رو راست باشم و ببینم اگر دوست دارم آشپزخانه ام به جای بوی ماندگی و تعفن بوی گل بدهد باید هزینه کنم. هزینه اش هم این است که مرتب تمیزش کنم و حتی یک شب به حال خودش رهایش نکنم. اگر یک شب خستگی بهانه باشد شب دیگر حتما برنامه تلویزیونی بهانه می شود شب دیگر وسوسه شیطان که چرا همه اش من باید ظرف بشویم و... و به این ترتیب کمتر شبی آشپزخانه مرتب می ماند.

راجع به این مورد آخر باید بگویم همسرم خیلی اهل ظرف شستن نیست اما از اینکه الان چند ماهی است شبها آشپزخانه تمیز است و صبح موقع صبحانه با یک خانه تمیز و مرتب و آشپزخانه با نظم روبرو می شود خیلی خوشحال است. همین باعث می شود که خودش هم حواسش باشد. چند شب پیش که کارهای من خیلی زیاد بود پیشنهاد داد ظرفها را خودش بشوید تا آشپزخانه مرتب بشود

واقعا زن ستون خانه است. اگر قرار است چیزی در خانه عوض شود زن خیلی راحت می تواند آن را نهادینه کند. من مدتها انرژیم را صرف این می کردم که چرا غیر از من هیچ کس به نظم خانه اهمیت نمی دهد دائم تکرار می کردم اگر من تمیز نکنم هیچ کس دست به سیاه و سفید نمی زند. اگر من شیشه پاک نکنم هیچ کس یادش نمی افتد اگر من کفشها را جفت نکنم هیچ کس یادش نمی ماند و الی آخر

همیشه هم یا بقیه از دست غر زدنهای من عاصی میشدند و دست به کار می شدند یا جر و بحث راه می افتاد. اما فهمیدم کمی صبر و تحمل لازم بود تا نتیجه بگیرم. لجبازی و کشمکش چاره کار نبود. نتیجه جر و بحث، یک زن خسته یک خانه درهم برهم و جو عصبانی بود. حالا اصلا اذیت نمی شوم از اینکه هر شب فقط این من هستم که ظرفها را می شویم. چون می بینم همین باعث شده حساسیت افراد خانه نسبت به نظم و ترتیب بالا برود. همین که از آنها بخواهم کاری انجام بدهند جواب مثبت بدهند  و اگر خانه آشفته بود بدانند از کم کاری خودشان است دستاورد مهمی است.

یک تجربه هم به دست آوردم اینکه اگر وست دارم تغییری در خودم یا رفتارم ایجاد کنم اول باید روی ذهنم کار کنم به این معنی که شک و تردید را کاملا پاک کنم دوم ثابت قدم باشم سوم نگذارم وسوسه ها بروز پیدا کنم.

مثلا من دوست داشتم آشپزخانه تمیز باشد. پس افکار حالا اگر نشد زمین به آسمون نمی رسه و مهم نیست و یه وقتا پیش میاد را از ذهنم بیرون کردم.بعد سعی کردم در همه شرایط به تصمیمم وفادار بمانم حتی اگر مریض بودم سعی کردم ظرفها را مرتب کنم وکمی از آنها را حتما بشویم. یا اگر مهمان داشتیم و خیلی دیر رفتند حتما آشپزخانه مرتب باشد و من یک وقت کوچکی برای مرتب کردنش بگذارم.  بعد نوبت دور ریختن وسوسه ها بود. چرا من همش کار کنم و همسرم تلویزیون نگاه کند من ظرف بشویم و او راحت با تلفن حرف بزند. زود زنگ خطر را می زدم که این من بودم که دوست داشتم آشپزخانه تمیز باشد نه او پس من باید کاری کنم . در ضمن با نشستن ظرف و لجبازی او به ظرف شستن علاقه من نمی شود. من با ایجاد تصویر یک زن مرتب و یک آشپزخانه تمیز این میل را در او بیدار میکنم. مطمئنم در او هم نهادینه خواهد شد و این من نخواهم بود که به تنهایی کارها را انجام می دهم.